از من نپرس

حس سقوط تازیانه میزند
از من نپرس
مرگم داعیانه می کِشد
از من نپرس
از من نپرس سر در گریبان
از من نپرس شامم:غریبان
از من نپرس سبزه بر کنار
از من نپرس دست روزگار
از من نپرس من فسرده ام
از من نپرس سر سپرده ام
از من نپرس سرد،بیروح،با غم،اندوه
از من نپرس دستم به سوی اوست
از من نپرس نوش از سبوی اوست
از من نپرس سبو را شکسته ام
از من نپرس از خود گسسته ام
از من نپرس جانان ز جان برفت
از من نپرس از من نشان برفت
از من نپرس
از من نپرس
از من نپرس
از من نپرس من خرابم
از من نپرس دور از صوابم
از من نپرس بازم خرابم
از من نپرس من در حجابم.

از دلنوشت هام.
19/02/91